به گزارش خبرگزاری مهر، سیاست روز نوشت: در پاسخ این پرسش است که نقاط قوت و ضعف اثر آشکار میشود. «برتا» در بدو ورودش شبیه آن آثاری است که میخواهند اسلحه را به محور تاریخ جمعی بدل کنند؛ اسلحهای که حامل سرنوشتها، تصمیمها و البته زخمهایی است که فراتر از فرد مالک میروند. این ایده بهخودی خود قدرتمند است: یک شیء بیجان که داستان اخلاقی جمعی را بازگو میکند، میتواند دریچهای برای بازخوانی روابط قدرت، عدالت و انتقام فراهم آورد. اما تحقق این ایده نیازمند ترکیب ظریف شخصیتپردازی قوی، جهانسازی دقیق و ریتم مناسب روایت است. «برتا» گاهی در همین سه ضلع لغزش دارد و گاهی موفق میشود نقطههایی از درخشش را نشان دهد.
نخستین قوت سریال، انتخاب ژانر و ساختار چندخطی آن است. امیرحسین ترابی نشان داده که به ژانر جنایی-معمایی علاقهمند است و در این ژانر میتواند فضاسازی و تعلیق بسازد؛ او در پروژه پیشین خود نیز تجربهای نزدیک به این ساختار داشت و حالا در «برتا» همان حس کنش معمایی را با زبانی اندکی پیچیدهتر دنبال میکند. استفاده از چند خط زمانی، ورود قطعات مختلف معما در اپیزودهای ابتدایی و تنش تدریجی میان قصهها به سریال این امکان را میدهد که مخاطب را درگیر کند و او را به دنبال سرنخ بفرستد. وقتی روایت با کار یک مأمور روبهرو میشود که هم سوابق پرونده را میداند و هم ابعاد انسانی قربانیان را حس میکند، بین «تحلیل قضیه» و «حس همدلی» تعادل جذابی شکل میگیرد. این تعادل، به شرط مدیریت سنجیده ریتم و پرداخت شخصیتها، میتواند سریال را از سطح یک سرگرمی صرف، بالاتر بکشد.
با این همه، آنچه بیش از همه در «برتا» به چشم میآید، کشمکش میان «نماد» و «کاراکتر» است. اسلحه برتا، بهمثابه نماد، قرار است بار روایت را به دوش بکشد؛ اما نماد زمانی بارآور خواهد بود که در خدمت زندگی شخصیتها و کنشهایشان قرار گیرد، نه آنکه به جلوهای انتزاعی و خارج از متن تبدیل شود. در قسمتهایی از سریال، برتا شبیه یک واسطه دراماتیک عمل میکند که صرفاً دست به دست چرخیده و ما را از یک موقعیت هیجانی به موقعیت هیجانی دیگر میبرد؛ بیآنکه ردی از تغییر ذاتی در شخصیتها بر جای بگذارد. این حالت «چرخش موقعیتها» در معمای جنایی میتواند جذاب باشد اما تنها وقتی که هر چرخش، یک لایه تازه از شخصیت یا جهان را برملا کند. وقتی هر مالک جدید اسلحه، صرفاً قرار است یک اکسیون بیرونی تولید کند و نه یک دگرگونی درونی، داستان به سطح حادثه محدود میماند و از عمق تهی میشود.
یکی از نقاط قوت ملموس «برتا» حضور مأمور پرونده بهعنوان یک نیرو درگیر اخلاقی و حرفهای است. نقش مأمور که بهدرستی در قامت یک شخص روایتشونده و نه صرفاً یک افسر وظیفهمند نشان داده میشود، فرصتهایی برای نمایش تضادهای درونی فراهم میآورد: تضادی میان قانون و انصاف، میان وظیفه و محبت، میان سرعت در تصمیمگیری و احتیاط اخلاقی. شهرام حقیقتدوست در این نقش، بهطرزی قابل اعتنا قدمهایی هرچند گاه محتاط اما محکم برمیدارد؛ بازیاش بیشتر بر پایه زیرآواها و نگاهها ساخته شده تا مونولوگهای بلند، و این انتخاب در ژانری که اغلب از گفتار توضیحی فراوان رنج میبرد، یک مزیت اساسی است. مخاطبی که بهدنبال چگونگی پیوند احساس و محاسبه در یک مأمور پلیس است، میتواند در شخصیت او سرنخهای مهمی بیابد.
اما در کنار این نقطه قوت، مسئله دیگری پررنگ میشود: شخصیتهای فرعی و رابطههای میان آنها. معماییبودن داستان باعث شده شمار کاراکترها و هزاران سرنخ احتمالی افزایش یابد؛ اما این افزایش وقتی مفید است که هر کاراکتر، حتی در حد یک نقش کوچک، یک جهان درونی مختص به خود داشته باشد تا تعاملات او با دیگران معنا پیدا کند. در برخی قسمتها حس میشود کاراکترها بیش از آنکه زیست بیابند، علامت میشوند؛ هر شخصیت بهکلی یک موقعیت متصل است و پس از انجام کارکرد دراماتیکاش حذف میشود. این الگو موضوع را به «پروندهمحوری» تقلیل میدهد؛ یعنی قصه بیش از آنکه درباره آدمها باشد، درباره حرکت پرونده و چیزهایی که پرونده آشکار میکند میشود.
این رویکرد، هرچند برای خلق معمایی پرفشار مفید است، اما اگر بیش از اندازه ادامه یابد، مخاطب را از همذاتپنداری با انسانهای داستان محروم میکند و تنها بهعنوان اگزیژن تعلیق باقی میماند. مسئله دیگری که نیازمند تأمل است، ریتم و ساختار اپیزودیک سریال است. آفت آثار معمایی-جنایی معاصر آن است که در تلاش برای حفظ کشش، روایت را با سرعت بیش از حد یا بمبارانی از اطلاعات روبهرو میکنند. «برتا» در اپیزودهای ابتداییاش توانسته تعادلی نسبی برقرار کند؛ ریتم معمولاً سریع اما قابل پیگیری است و مجموعه سرنخها به مخاطب دستور حرکت میدهد.
با این حال، در برخی نقاط، یا با کندشدن ناگهانی مواجه میشویم که تمرکز را میشکند، یا به مجموعهای از سکانسهای توضیحی میرسیم که حس پیشروی را تضعیف میکنند. تعلیق مناسب، آن تعلیقی است که بهوسیله پرسشهای باز و پاسخهای مویرگی راهش را باز کند؛ نه تعلیقی که از انفجارهای موقتی و اتفاقات سطحی تغذیه شود. سریالی که میخواهد خاطرهانگیز باشد، باید یاد بگیرد تا نه با فریاد بیوقفه، که با نجواهای حسابشده مخاطب را همراه کند.
در بُعد زیباشناسانه نیز «برتا» نشان میدهد که ترابی به قاببندی و نورپردازی توجهی مشهود دارد؛ قابها اغلب هندسهمند و صحنهها در خدمت ایجاد حس تردید و تهدید طراحی شدهاند. اما زیبایی تصویری هنگامیکه بدون پیوند ارگانیک با متن و شخصیتها عمل کند، صرفاً به یک آرایه ظاهری تبدیل میشود. تصویر باید همواره خادم محتوا باشد؛ نقطه ضعف برخی سکانسهای جذاب بصری آن است که تنها قاب زیبا ارائه میدهند و لایه درونیتر شخصیت و روایت را تقویت نمیکنند. این عدم توازن موجب میشود که گاهی بین آنچه میبینیم و آنچه باید حس کنیم، فاصلهای ناخوشایند شکل بگیرد.
بر مبنای خوانش روانشناختی، سریال در پی کندوکاو زخمهای نهفته کاراکترهاست: زخمهایی که گاهی به خاطر فقر، گاهی بهسبب خشونت و گاه بهخاطر تصمیمات نادرست شکل گرفتهاند. اما درمان سینمایی این زخمها نیازمند ساختار رواییای است که زمان و مکان را برای درونیسازی احساسات فراهم کند. وقتی سریال از این فضا فاصله میگیرد و سراغ نمادسازی سطحی میرود، آنگاه رنج انسانی که میتوانست مخاطب را به همدلی وادارد، در سطح شعار و کلیشه محصور میشود. در اینجا باید پرسید آیا «برتا» بهرغم قراردادهای ژانریاش، توانسته عاطفه واقعی ایجاد کند یا خیر. پاسخ میانه است: گاهی بله، گاهی نه؛ و این آمیختگی موفقیت و نقص همان چیزی است که سریال را هم جذاب کرده و هم آسیبپذیر.
از منظر جامعهشناختی نیز «برتا» میتواند آزمونی برای بازخوانی ساختارهای قدرت محلی و فساد شبکهای باشد؛ اسلحهای که میان مردم و گروههای جنایی میچرخد، میتواند تصویر ربط عامل فردی و ساختار نظامی-اجتماعی را روشن کند. اگر سریال بتواند نشان دهد چگونه یک شیء کوچک تبدیل میشود به مولد کنشهای کلان اجتماعی، آنگاه «برتا» فراتر از یک معمای جنایی سرگرمکننده به اثری تبدیل میشود که درباره رابطه انسان و ابزار، درباره حق مالکیت و درباره مسئولیت جمعی حرف میزند. اما اگر این ظرفیت بهدرستی محقق نشود، اسلحه تنها به محملی برای سکانسهای اکشن بدل میشود و فرصتی برای تأمل اجتماعی از دست میرود.
مقایسه «برتا» با پروژه قبلی ترابی، یعنی «خونسرد»، برای تحلیل جایگاه کارگردان در ژانر مفید است. در «خونسرد»، ترابی نشان داد که میتواند تنش را بهگونهای کنترلشده و شخصیتمحور عرضه کند؛ او توانست جهان روایت را ملموس و کاراکترها را قابل باور سازد. در «برتا» اما گاهی احساس میشود ترابی تلاش میکند ابعادی بزرگتر و پیچیدهتر را تحت پوشش قرار دهد و در فرآیند این تلاش، بخشی از چابکی روایتپردازیاش را از دست داده است. این روند البته بیاشکال نیست؛ میل خلاق به گسترش و ایجاد فرمهای تازه قابل تحسین است، اما تولید یک اثر چندلایه مستلزم حوصله بیشتر در پرداخت ریزهکاریها و اعتماد بیشتر به آدمهاست. ترابی باید بیاموزد که گاهی کمگویی و تمرکز بیشتر، از گسترش بیوقفه و شتابزده سودمندتر است.
اگر بخواهم جمعبندی کنم: «برتا» سریالی است پر از وعده و گاهی پر از تحقق وعده؛ اثری که نشان میدهد فضای معمایی-جنایی در ایران ظرفیتهای جدی دارد و میتواند مخاطب را به بحثهای اخلاقی و اجتماعی دعوت کند، اما این دعوت نیازمند دستانی است که شخصیتها را نه بهعنوان مهره بلکه بهعنوان زیست انسانی بازآفرینی کنند. سریال نقاط درخشانی دارد بازیهای کنترلشده، قابهای زیبا، میزان تعلیق قابل تحمل در بخشی از اپیزودها اما این درخششها در میان ضعفهایی چون نمادپردازی سطحی، پراکندگی شخصیتها و نوسان ریتم گاه مخدوش میشوند. آنچه برای «برتا» حیاتی است، بازگشت به زیربنای روایت است: تمرکز بر آدمها، اجازه دادن به پدیدار شدن زخمها در صحنههای کوچک، و ساختن جهانی که امکان همذاتپنداری را فراهم آورد.
سریالی که اسلحهاش را به شیئی نمادین کاهش ندهد، بلکه بگذارد آن اسلحه آینهای باشد که آدمها را روبهرو میکند. در نهایت باید گفت «برتا» خوانشی است از نفس زمانه: زمانی که اسلحه نه فقط ابزار خشونت، که حامل رازها و نماد روابط تاریک اجتماعی میشود. ترابی در مسیر کشف این روابط قدم گذاشته است، گامی که پر از مخاطرات و فرصتهاست. اگر این مسیر با حوصله، دقت بازیگری و تمرکز روایی ادامه یابد، «برتا» میتواند به یکی از آثار شاخص ژانر خود بدل شود. اما اگر وسوسه فرم و جلوه بر محتوا چیره شود، آنگاه سرنخهایش جز معمایی سرگرمکننده نخواهند بود و امکانی بزرگ به تجربهای نیمهتمام تبدیل خواهد شد.


نظر شما